تردید در تاریکی . درخواستی
### **نام سناریو: تردید در تاریکی**
**ا.ت** همیشه در میان اعضای بونتن جایگاه خاصی داشت. برخلاف بقیه، چیزی در او بود که دیگران را به سمتش جذب میکرد. شاید قدرت تصمیمگیری، شاید شفقتی که هنوز در او باقی مانده بود. هر کدام از اعضای بونتن، به شیوهای خاص به او احترام میگذاشتند. اما امشب، این احترام به یک آزمون تبدیل شده بود.
با باز شدن در، **ا.ت** اولین کسی بود که کودک خردسال را دید. نگاه پر از ترس کودک، مانند خنجری به قلبش فرو رفت.
---
### **ا.ت و سانزو**
سانزو که همیشه به فرمانبرداری مشهور بود، پوزخند زد. «تو همیشه اینطوری احساساتی میشی؟ اینجا جای این حرفها نیست.»
اما **ا.ت** قدمی جلو گذاشت. «سانزو، یه لحظه فکر کن. این بچه هیچ گناهی نداره.»
چهره سانزو سختتر شد. «وظیفه، چیزی نیست که بشه فراموش کرد.»
اما **ا.ت** نگاهی جدی به او انداخت. «اگه ادامه بدیم، شاید دیگه نتونیم به خودمون نگاه کنیم.»
برای اولین بار، سانزو سکوت کرد.
---
### **ا.ت و مایکی**
همه میدانستند که مایکی با هیچکس بحث نمیکند. او تصمیم میگرفت، و دیگران تبعیت میکردند. اما وقتی **ا.ت** مخالفت کرد، مایکی نگاهش را بالا آورد.
**ا.ت** نفس عمیقی کشید. «مایکی، تو همیشه رهبر بودی، اما رهبر بودن فقط دستور دادن نیست. گاهی وقتا یعنی تصمیم درست گرفتن.»
لحظهای سکوت برقرار شد. مایکی به کودک نگاه کرد، اما هیچ احساسی در چهرهاش دیده نمیشد.
«اگه همین حالا دستور بدم، تو از من تبعیت میکنی؟»
**ا.ت** مستقیم به چشمانش نگاه کرد. «نه، این بار نه.»
---
### **ا.ت و ریندو**
ریندو همیشه پشت ران بود، اما این بار خودش هم به مشکل خورده بود.
**ا.ت** آرام گفت: «ریندو، تو هم دچار تردید شدی، مگه نه؟»
ریندو اخم کرد. نگاهش بین اسلحه و کودک در نوسان بود.
«این بار تو چی کار میکنی؟»
ریندو چیزی نگفت، اما اسلحهاش را پایین آورد.
---
### **ا.ت و ران**
ران، برخلاف انتظار، اولین کسی بود که حمایت کرد. او به سمت **ا.ت** قدم برداشت و با صدایی آرام گفت: «این کار درست نیست. اگه تو میخوای جلویشون رو بگیری، من کنارت هستم.»
**ا.ت** لبخند زد. «پس با هم متوقفشون میکنیم.»
ران سری تکان داد. «همیشه دنبال یه بهونه بودم تا این وضعو تغییر بدم.»
---
### **ا.ت و کاکوچو**
کاکوچو همیشه در سایه عدالت زندگی کرده بود.
**ا.ت** زمزمه کرد: «تو همیشه دنبال عدالت بودی، پس چرا الان ساکتی؟»
کاکوچو به او نگاه کرد و آهسته گفت: «چون نمیدونم عدالت توی این دنیا هنوز معنا داره یا نه.»
**ا.ت** دستش را مشت کرد. «پس بیا ثابت کنیم که هنوز معنا داره.»
---
### **ا.ت و تاکئومی **
تاکئومی همیشه محتاط بود.
«اگه این کارو کنیم، ممکنه دشمن مایکی بشیم.»
**ا.ت** جدی گفت: «بهتر از اینه که دشمن وجدانمون بشیم.»
تاکئومی لبخندی محو زد. «تو همیشه طوری حرف میزنی که نمیشه ردت کرد.»
---
امیدوارم خوشتون اومده باشه
لایک و کامنت و فالو یادتون نره
#بونتن
#مایکی
#ران
#ریندو
#سانزو
#کاکوچو
#تاکئومی
#انیمه
#توکیو_ریونجرز
**ا.ت** همیشه در میان اعضای بونتن جایگاه خاصی داشت. برخلاف بقیه، چیزی در او بود که دیگران را به سمتش جذب میکرد. شاید قدرت تصمیمگیری، شاید شفقتی که هنوز در او باقی مانده بود. هر کدام از اعضای بونتن، به شیوهای خاص به او احترام میگذاشتند. اما امشب، این احترام به یک آزمون تبدیل شده بود.
با باز شدن در، **ا.ت** اولین کسی بود که کودک خردسال را دید. نگاه پر از ترس کودک، مانند خنجری به قلبش فرو رفت.
---
### **ا.ت و سانزو**
سانزو که همیشه به فرمانبرداری مشهور بود، پوزخند زد. «تو همیشه اینطوری احساساتی میشی؟ اینجا جای این حرفها نیست.»
اما **ا.ت** قدمی جلو گذاشت. «سانزو، یه لحظه فکر کن. این بچه هیچ گناهی نداره.»
چهره سانزو سختتر شد. «وظیفه، چیزی نیست که بشه فراموش کرد.»
اما **ا.ت** نگاهی جدی به او انداخت. «اگه ادامه بدیم، شاید دیگه نتونیم به خودمون نگاه کنیم.»
برای اولین بار، سانزو سکوت کرد.
---
### **ا.ت و مایکی**
همه میدانستند که مایکی با هیچکس بحث نمیکند. او تصمیم میگرفت، و دیگران تبعیت میکردند. اما وقتی **ا.ت** مخالفت کرد، مایکی نگاهش را بالا آورد.
**ا.ت** نفس عمیقی کشید. «مایکی، تو همیشه رهبر بودی، اما رهبر بودن فقط دستور دادن نیست. گاهی وقتا یعنی تصمیم درست گرفتن.»
لحظهای سکوت برقرار شد. مایکی به کودک نگاه کرد، اما هیچ احساسی در چهرهاش دیده نمیشد.
«اگه همین حالا دستور بدم، تو از من تبعیت میکنی؟»
**ا.ت** مستقیم به چشمانش نگاه کرد. «نه، این بار نه.»
---
### **ا.ت و ریندو**
ریندو همیشه پشت ران بود، اما این بار خودش هم به مشکل خورده بود.
**ا.ت** آرام گفت: «ریندو، تو هم دچار تردید شدی، مگه نه؟»
ریندو اخم کرد. نگاهش بین اسلحه و کودک در نوسان بود.
«این بار تو چی کار میکنی؟»
ریندو چیزی نگفت، اما اسلحهاش را پایین آورد.
---
### **ا.ت و ران**
ران، برخلاف انتظار، اولین کسی بود که حمایت کرد. او به سمت **ا.ت** قدم برداشت و با صدایی آرام گفت: «این کار درست نیست. اگه تو میخوای جلویشون رو بگیری، من کنارت هستم.»
**ا.ت** لبخند زد. «پس با هم متوقفشون میکنیم.»
ران سری تکان داد. «همیشه دنبال یه بهونه بودم تا این وضعو تغییر بدم.»
---
### **ا.ت و کاکوچو**
کاکوچو همیشه در سایه عدالت زندگی کرده بود.
**ا.ت** زمزمه کرد: «تو همیشه دنبال عدالت بودی، پس چرا الان ساکتی؟»
کاکوچو به او نگاه کرد و آهسته گفت: «چون نمیدونم عدالت توی این دنیا هنوز معنا داره یا نه.»
**ا.ت** دستش را مشت کرد. «پس بیا ثابت کنیم که هنوز معنا داره.»
---
### **ا.ت و تاکئومی **
تاکئومی همیشه محتاط بود.
«اگه این کارو کنیم، ممکنه دشمن مایکی بشیم.»
**ا.ت** جدی گفت: «بهتر از اینه که دشمن وجدانمون بشیم.»
تاکئومی لبخندی محو زد. «تو همیشه طوری حرف میزنی که نمیشه ردت کرد.»
---
امیدوارم خوشتون اومده باشه
لایک و کامنت و فالو یادتون نره
#بونتن
#مایکی
#ران
#ریندو
#سانزو
#کاکوچو
#تاکئومی
#انیمه
#توکیو_ریونجرز
- ۵.۱k
- ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط